پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۵

نوشابه امیری: متولد 1331 علت مرگ:عشقی ناکام و انگیزه هایی له شده ...

در یک برخورد البته نه چندان تازه و نه چندان کم سابقه با اهل مطبوعات، روزنامه نگارانی که برای یک سفر آموزشی به هلند رفته بودند و هنگام بازگشت در فرودگاه مهرآباد با بازجوئی مامورین امنیتی روبرو شدند، موجی از نگرانی و دلهره را در میان اصحاب قلم و دیگران و البته به نظر من بیشتر در جوانانی که عشق می ورزند به این حرفه به عشق بزرگان این حرفه که سال ها در پی نوشتن برای مردم متحمل آزار و اذیت فرزندان استبدادیون قرار گرفته اند و هنوز از گزند ها در امان نیستند،بوجود آورده است.
نگرانی این بیست و یک نفر از بازجوئی های دیگر و دلهره از جاسوس خطاب قراردادنشان و سرانجام چندتائی از آنها را راهی انفرادی کردن،می دانم خواب از چشمان آنها و خیلی های دیگر ربوده است.
حق دارند که نگران باشند و دلهره داشته باشند در کشوری که آموختن حرفه ای چه در داخل و چه در خارج به فعالیت جاسوسی تبدیل شده است و نوشتن و قلم زدن هم به اقدام علیه نظام. تنها چیز که در شرایط پیش آمده می تواند تاحدودی جلوی اقدامات بعدی بازجوهای را بگیرد نوشتن است و نوشتن ، نوشتن از طرف همه روزنامه نگاران در راستای که بیشتر به بازجوها نشان دهد جاسوسی شغل دیگری است و نوشتن یک وظیفه. اقدام علیه نظام نوشتن نیست با چه زبانی باید این را گفت به قول یکی از دوستان در کشوری که هر روز نمونه دیگری از موشک و بمب آزمایش می شود مگر نوشتن می تواند اقدام علیه نظام باشد.
بگذریم در نوشته هائی که در چند روز گذشته دراین مورد خواندم به دو مطلب از دو روزنامه نگار باسابقه برخوردم که حیفم آمد در اینجا صحبتی از آنها نکنم. مطلب اولی از شهرام رفیع زاده است که با دقت چنین مواردی را دنبال می کند و خود در این راه متحمل سختی ها و مشقت های زیادی شده است. این بار آقای رفیع زاده با ارقام و تاریخ به سراغ مساله رفته است که دقت در آن می تواند بهتر از هر چیز دیگری نشان دهد که بر سر روزنامه نگاران چه آمده و چه نیامده. مطلب دوم نیز از خانمی است که هنوز نوشته اش به بهانه مرگ اوریانا فالاچی در ذهنم تکرار می شود و نشان من داد که روزنامه نگاران تنها بعد از مرگ آثار خستگی یشان هویدا می شود. این خانم نوشابه امیری چقدر استاد است در نوشتن که اگر نبود در نوشته ای درد و خستگی این همه سال خود، از نامردمی هائی که بر روزنامه ها و روزنامه نگاران رفته است، را چنین با مهربانی خطاب به روزنامه نگاری، نمی گفت. خانم امیری می گوید:

سنگ قبرم را ببين، اما...

این هم مطلب آقای رفیع زاده دراین باره :
گند عالم گیر بغض قضای

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سامناک عزیز! من تازه یاد گرفته ام که برای بلاگ اسپوت کامنت بگذارم. لینکت داده ام. زنده باشی.

ناشناس گفت...

كجاست منزلت آدمي؟
به چشم‌‌هايمان ايمان دارم

و آفتاب را از پس چشم‌بند احساس مي‌كنم

كه در هواخوري از سيم‌خاردار برآمده ا‌ست

و گاه لاله‌ي گوشم را از شكافي خُرد مي‌نوازد.

براي خونت عشق

براي دستانت كار

و چشم‌هايت در سايه روشن آزادي...

(محمد مختاري


رفيق عزيز بقول حافظ
غمناك نبايد بود از طعن حسود ايدل
...............

پيروز و شاد و سر زنده باشي