چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۵

احساس بد من در این روزها

... احساس من در این روزها اصلن خوب نیست، یعنی بد است اصلن حالم بد است. نمی دانم هر روز برایم سرد تر می شود می خواهم مقاومت کنم و می کنم اما احساسم هیچ نویدی نمی دهد به من. در افتاده ام به هر چه از سر صبح به سراغم می آید و تا آخر شب و گاهی حتی در خوابم، هم دست بردارم نیست.
راستش نمی دانم مشکل از کجاست اما باید در کل اعتراف کنم که پائیز را دوست ندارم و میانه ای ندارم نه با هوایش، نه با اسمش، نه با رنگش و نه با بادهایش که گاهی سوزش بادهایش بیشتر از هر چیز دیگری اذیتم می کند، آنهم با اخبار بد و اتفاقات ناخوشایندی که می افتد این روزها و دلتنگی و دلهره های من و شاید خیلی ها دیگر را نیز دو چندان که چه عرض کنم، دلهره ها برای من را روزبروز بیشتر و بیشتر می کند.
اما این کل ماجرا نیست که احساس من را در چنین حال و روزی گرفتار کرده است. چیزهای دیگری هم هست مثلا این روزها احساس می کنم که هیچ کس من را نمی شناسد، احساس می کنم که فراموش شده ام یا دارم فراموش می شوم حالا چرا و به چه دلیل به کدام گناه نکرده نمی دانم. از خویشتن خویش هم که می پرسم چیزی جوابم نمی دهد و همین عدم جواب دادن خویشتن خویش نیز مرتب همچون چکش بر صفحه سفید اعصابم می کوبد. مثل اینکه به تنهائی یک طرف کلی قضایا و ماجرا قرار گرفته ام و باید بی امان به همه چیز به تنهائی جواب دهم آنهم درست در فصلی که نامش پائیز است.
این روزها بد و ضعیف هم می نویسم و مطمئم که صد البته اگر احساسم این نبود شاید تا حدودی بهتر و بیشتر می نوشتم ولی خوب ...
نکته دیگری هم هست، از خانه ای که دارم اصلن راضی نیستم و نسبت به آن نیز احساس چندان خوشایندی ندارم هر چند که تاکنون چندین قالب را عوض کرده ام و دوست خوب و فاضلم بهرام را هم کلی اذیت کرده ام اما باز هم به آن قالبی که دلم می خواست نرسیدم و همین هم برایم مشکلی شده است که بردوشم سنگینی می کند.
خلاصه می خواهم بگویم که چکار باید بکنم تا از شر این احساس بد و ناخوشایند خلاص شوم، صبر کنم تا پائیز به پایان برسد، اگر زیاد هم صبر کنم ممکن است خیلی اتفاقات بد دیگر برایم بیفتد، اقدام کنم، حرکت کنم، نمی دانم ولی مثل روز برایم روشن است که به تنهائی قادر به تغیر وضع موجود پیش آمده نیستم و احساسم تغیری نمی کند. خوب می دانم خودم.

پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۵

نوشابه امیری: متولد 1331 علت مرگ:عشقی ناکام و انگیزه هایی له شده ...

در یک برخورد البته نه چندان تازه و نه چندان کم سابقه با اهل مطبوعات، روزنامه نگارانی که برای یک سفر آموزشی به هلند رفته بودند و هنگام بازگشت در فرودگاه مهرآباد با بازجوئی مامورین امنیتی روبرو شدند، موجی از نگرانی و دلهره را در میان اصحاب قلم و دیگران و البته به نظر من بیشتر در جوانانی که عشق می ورزند به این حرفه به عشق بزرگان این حرفه که سال ها در پی نوشتن برای مردم متحمل آزار و اذیت فرزندان استبدادیون قرار گرفته اند و هنوز از گزند ها در امان نیستند،بوجود آورده است.
نگرانی این بیست و یک نفر از بازجوئی های دیگر و دلهره از جاسوس خطاب قراردادنشان و سرانجام چندتائی از آنها را راهی انفرادی کردن،می دانم خواب از چشمان آنها و خیلی های دیگر ربوده است.
حق دارند که نگران باشند و دلهره داشته باشند در کشوری که آموختن حرفه ای چه در داخل و چه در خارج به فعالیت جاسوسی تبدیل شده است و نوشتن و قلم زدن هم به اقدام علیه نظام. تنها چیز که در شرایط پیش آمده می تواند تاحدودی جلوی اقدامات بعدی بازجوهای را بگیرد نوشتن است و نوشتن ، نوشتن از طرف همه روزنامه نگاران در راستای که بیشتر به بازجوها نشان دهد جاسوسی شغل دیگری است و نوشتن یک وظیفه. اقدام علیه نظام نوشتن نیست با چه زبانی باید این را گفت به قول یکی از دوستان در کشوری که هر روز نمونه دیگری از موشک و بمب آزمایش می شود مگر نوشتن می تواند اقدام علیه نظام باشد.
بگذریم در نوشته هائی که در چند روز گذشته دراین مورد خواندم به دو مطلب از دو روزنامه نگار باسابقه برخوردم که حیفم آمد در اینجا صحبتی از آنها نکنم. مطلب اولی از شهرام رفیع زاده است که با دقت چنین مواردی را دنبال می کند و خود در این راه متحمل سختی ها و مشقت های زیادی شده است. این بار آقای رفیع زاده با ارقام و تاریخ به سراغ مساله رفته است که دقت در آن می تواند بهتر از هر چیز دیگری نشان دهد که بر سر روزنامه نگاران چه آمده و چه نیامده. مطلب دوم نیز از خانمی است که هنوز نوشته اش به بهانه مرگ اوریانا فالاچی در ذهنم تکرار می شود و نشان من داد که روزنامه نگاران تنها بعد از مرگ آثار خستگی یشان هویدا می شود. این خانم نوشابه امیری چقدر استاد است در نوشتن که اگر نبود در نوشته ای درد و خستگی این همه سال خود، از نامردمی هائی که بر روزنامه ها و روزنامه نگاران رفته است، را چنین با مهربانی خطاب به روزنامه نگاری، نمی گفت. خانم امیری می گوید:

سنگ قبرم را ببين، اما...

این هم مطلب آقای رفیع زاده دراین باره :
گند عالم گیر بغض قضای

چهارشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۵

نهمین یادمان شهیدان فروهرها در خانه دل

انگار نه سال نگذشته و همین نه روز پیش بود که خبری همچون برق وباد به همه جا رسید و سوز و سرما را بر همه بیشتر کرد و تکانش لرزه بر اندام ها انداخت.
تلخ و دردناک برای همه آنانی که غم کشور داشتند و دغدغه آزادی. اما راست بود، قاتلین دشنه به دست و حکم بر سر به خانه ای رفته بودند که سرای داریوش و پروانه فروهر بود.
آنانی که هیچ کس باور نمی کرد روزی به جرم اندیشه و گفتن حقایق در خانه خود در خون غوطه ور می شوند. اما حکم تاریک اندیشان باید با بکار گرفتن دشنه اجرا می شد.
قتل فجیع داریوش و پروانه فروهر در خانه اشان آغاز یک تاریکی شومی بود که به قتل چند تن دیگر از بزرگان اندیشه و خرد نیز انجامید و تازه معلوم شد که حاکمان روسیاه تاریخ درایران تا چه اندازه از انسانیت و شعور انسانی فاصله دارند.
امروز درحالیکه نه سال از آن تاریکی خونین و آن تراژدی دردناک می گذرد،اجازه برگزاری یک مراسم ساده یادبود برای شهیدان داریوش و پروانه را ندادند و بیش از پیش با این اقدام نابخردانه ترس خود را نشان دوستداران فروهرها دادند. اما نمی دانند که هر سال در چنین روزی هزارن ایرانی در خانه دل یاد آنها را گرامی می دارند. هنوز نمی دانند که بسیاری از دوستداران مرحوم داریوش فروهر نه تنها در چنین روزی بلکه هر روزی که از میدان بهارستان تهران می گذرند بی اختیار خواهند ایستاد، هنوز صدای سخنرانی داریوش فروهر را بعد از سال های سال در بهارستان می شنوند و به یاد آن روزها سرپا اشک می ریزند. مطمئنم امروز نیز کم نبودند کسانی که از خانه اشان تا بهارستان را پیاده رفته اند تا درچنین روزی محل سخنرانی های او را ببینند و لحظاتی در خانه دل خود در آن میدان تاریخی یاد و خاطره او و همسرش را گرامی بدارند. در بهارستان هنوز صدای رسای زنده یاد داریوش فروهر به گوش می رسد.

دکتر رویا طلوعی جایزه پن آوراد 2006 را دریافت کرد


در مراسم ویژه ای در شهر لاهه هلند از مبارزات مدنی و تلاش های دکتر رویا طلوعی در دفاع از حقوق بشر تقدیر به عمل آمد.
انجمن قلم هر سال جایزه خود را به کسانی اهدا می کند که با از خودگذشتگی و زحمات فراوان در دفاع از آزادی قلم و حرمت انسانی در برابر نظام های خود کامه ایستادگی می کنند و در این راه متحمل رنج ها و مشقت های فراوانی می شوند.،
دکتر رویا طلوعی یکی از فعالین حقوق بشر و مسائل زنان و مطبوعاتی به خاطر تلاش ها و زحمات فراوانی که در دفاع از حقوق بشر و دفاع از حقوق زنان در مناطق کردنشین کشید بارها احضار و بازداشت وتهدید شد. او در دوران بازداشت خود در بازداشتگاه های محافل امنیتی در سنندج تحت شدید ترین فشارها و شکنجه های غیر انسانی قرار گرفت اما هرگز تسلیم نهادها سرکوبگر نشد و همچنان به فعالیت های خود ادامه داد.
انجمن قلم هلند در مراسمی با شرکت شخصیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این کشور با تقدیم لوح تقدیر و جایزه تعین شده به رویا طلوعی، از وی تقدیر کرد.

سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵

اعدام ها را از میادین شهر به ورزشگاه ها می برند

تلاش ها برای لغو مجازات اعدام ادامه دارد. اما جمهوری اسلامی بدون توجه به این تلاش ها و بدون سروصدا در چند روز گذشته در شهرستان مینودشت در استان گلستان 5 نفر را اعدام کرده است. سایت خبری ایسکانیوز وابسته به جمهوری اسلامی ضمن اعلام این خبر با افتخار می نویسد که این پنج نفر را در ورزشگاه مینودشت اعدام کرده اند و صدها نفر از مردم این شهر برای دیدن اجرای اعدام ها به ورزشگاه این شهر آمده بودند!
اینکه جمهوری اسلامی دست به این اعدام ها زده است شکی در آن نیست، اما چرا محل اجرای این اعدام ها را تغیر داده و مردم را به ورزشگاه کشانده اند معلوم نیست. قبلا که تقریبا همه محکومین به مرگ را در میادین و خیابان ها اعدام می کردند. به نظر می رسد که در ورزشگاه ها جمعیت بیشتری می توانند اعدام ها را از نزدیک ببینند و شاید این تنها دلیل تغیر محل اجرای حکم اعدام باشد از نظر مراجع قضائی و نهادهای مجری اعدام ها.
اما من فکر می کنم که این تغیر مکان برای اجرای اعدام در ملا عام یک دلیل دیگری نیز دارد و آن این است که قوه قضائیه جمهوری اسلامی باید به شیوه ای نشان می داد که قوانینش با حکومت ساقط شده طالبان در افغانستان شباهت های زیادی دارد و یکی از شباهت های بارز همین اقدام اخیر می باشد.
حکومت طالبان نیز برای اعدام کردن ها و تیرباران کردن ها و سنگ اندازی ها مردم را به ورزشگاه های کابل می کشاند و فکر می کردند که باید قوانین و اعمالشان را مردم بیشتری از نزدیک ببینند.

یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵

ماقبل تاریخی ها در دانشگاه ها چکار می کنند

سال هاست که دانشگاه های کشور به میدان تاخت و تاز عدده ای لمپن قمه بدست تبدیل شده است که عرصه را بر دانشجویان واساتید تنگ کرده اند. اینکه این عدده از کجا آمده اند تحت سیطره کدام نهاد غیر مردمی هستند معلوم است و نیاز به گفتن آن نیست اما اقدامات آنها تحت کدام تفکر وایدئولوژی غالب در کشور است معلوم نیست. نگاهی کوتاه و مختصر به عملکرد های جاهالانه آنها نشان می دهد که در مواردی حیطیه فکری و کردارشان از مرز تفکرات طالبانی نیز عبور کرده و هر چه بیشتر از گذشته با عصر بربریت و ماقبل تاریخ نزدیک می شود که به شدت دانشجویان و فضای علمی،فکری و فلسفی دانشگاه ها را تهدید می کند. چنین تفکراتی که به راحتی مرزهای نادانی و جهالت را درمی نوردد و بر سر انسان ها در محیط های مختلف سایه افکنده است مهار کردنش آسان نیست و به تنهائی دانشجویان توان مقابله با آن را ندارند.
دریدن قلب دانشجوئی در ملاء عام نشان می دهد که راه چنان برای قمه بدستان باز شده است که حتی بعد از دستگیری نیز دم از آن تفکرات شرم آوری می زنند که انسان امروزی از تعریف و شناساندن آن به خود شرم دارد.
نارحتی از قتل فجیع دانشجوی سبزواری زمانی بیشتر می شود که ضارب طبق نظر آمران چنین جنایت هائی، بی شرمانه نام دانشجو را در کنار نامش دارد که البته با کلمه بسیج نیز مزین شده است و ظاهرا جایش مکانی نیست الا دانشگاه.
فکر می کنم اکنون زمان آن رسیده است که یک بار و با صدای بلند همراه با دانشجویان و دانشگاهیان از خود و جامعه بپرسیم ماقبل تاریخی ها در دانشگاه ها چکار می کنند که چنین راحت و بدون دغدغه دست به چنین اعمال حیوانی می زنند.
دانشجوی سبزواری یکی دیگر از شهیدان عرصه علم، فرهنگ و فلسفه است که خونش اعتبار مبارزه با تفکرات پلید ماقبل تاریخی هائی است که در گوشه و کنار دانشگاه ها ظاهر می شوند.

آغاز دوباره روزهای سرد یک کارگر و بقیه


گویا روزهای سرد تمامی ندارد و نمی توان و نباید مدتی شاهد روزهای گرم چند چهره درد آشنا باشیم، به دور از دلهره ونگرانی.

ضرب و شتم ناصر زرافشان ، وضعیت بد کیانوش سنجری، و دست به یقه شدن پوریا نژادویسی با مرگ در اثر شکنجه های طاقت فرسا و مداوم و همچنین وضعیت نامعلوم مهندس کوروش زعیم نشان می دهد که روزهای سرد و تاریک در اوین همچنان درحال تکرار شدن است و تمامی ندارد وآنچه امروز نشان می دهد که اوین سردتر و تاریک تر شده رسیدن خبرهای غیر منتظره از آنجاست. امروز نیز خبرغیر منتظره دستگیری منصور اصانلو همه را غافلگیر و نگران کرد. او که هنوز زبان بریده اش شاید به خوبی درمان نشده و یکی از چشماهایش باند پیچی شده می باشد. دستگیری مجدد منصور اصانلو بعد از آن همه جفائی که بر وی و یارانش رفت در چنین شرایطی چه معنی می دهد برای کارگرانی که هنوز اسیر دام های امنیتی محافل امنیتی هستند و در کل برای فعالین کارگری، دانشجوئی، مطبوعاتی و حقوق زنان چه پیامی می تواند باشد وقتی که حتی همراه وی را هم در خیابان مورد ضرب و شتم قرار می دهند. .

در هر حال با توجه به مواردی که اخیرا در اوین آفریده شده است و هر روز یقه یکی از زندانیان را می گیرد امیدوارم که منصور اصانلو حداقل از این دسیسه در امان بماند و اوین خانه زمستانی وی نشود.

آنچه کمی از نگرانی پیرامون دستگیری خودسرانه وی را کم کرده است این است که امروز به محض شنیدن خبر دستگیری وی و تائید آن توسط خانواده و نزدیکانش، از همان ساعات اولیه خبر دستگیریش، بازتاب خبر و اعلام حمایت ها از وی در همه جا و از طرف خیلی از گروه ها و جریان های سیاسی، صنفی و حقوقی شروع شده و ادامه دارد و امیدوارم این حمایت ها و پشتیبانی ها تا آزادی کامل وی در اسرع وقت ادامه داشته باشد.

منصور اصانلو کارگر خسته و زبان بریده ای است که تنها خواستار حقوق اولیه طبقه خود بدون شعار سیاسی می باشد. او شایسته بهترین و شایسته ترین حمایت ها می باشد.

یقین دارم این بار و در این مورد برای آزادی منصور اصانلو کارگران و رانندگان شرکت واحد تنها نخواهند بود و همه را د رکنار خود می بینند.

چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۵

چه کسانی شخصیت و اعتبار هنری هنرمندان را نشانه می روند؟


یک نکته : دستور داده شده پخش سریال هائی که زهرا امیر ابراهیمی در آنها بازی کرده فعلا قطع شود و به دنبال آن نیز قاضی سعید مرتضوی وارد ماجرا شده و اعلام می کند که عامل این فیلم جنجالی در خارج از کشور تحت تعقیب بوده و ظرف چند روز آینده به ایران انتقال و تسلیم مراجع قضائی خواهد شد.
مدتی است که در پی تکثیر و پخش یک فیلم پورنوگرافی بیست دقیقه ای غیر اخلاقی در کوچه پس کوچه ها و کافه نت های شهرهای بزرگ کشور بوپژه تهران جنجالی به پا شده که روز بروز از طریق اینترنیت و رسانه های خبری بیشتر وارد حوزه عمومی می شود.
مساله ای که من نمی دانم از بخت بد این دختر جوان است یا از بعضی واقعیات تلخ جامعه ما که به راحتی از یک سو با شخصیت و سرنوشت یک انسان بازی می شود و از سوئی دیگر راه را برای سواستفاده مالی عدده ای انگشت شمار باز می کند، و از اینها مهم تر اما به نظر من آن است که به عدده ای دیگر نیز اجازه می دهد به راحتی از چنین مساله پیش پا افتاده ساختگی به عنوان ابزار و بهانه ای برای تحقیر کردن و ضربه زدن به شخصیت یک هنرمند هرچند که گم نام هم باشد استفاده کنند و از این طریق به اعتبار هنری جامعه ضربه بزنند و به میل خود از ماجرا در جهت فریب افکار عمومی دست به بهره برداری فرهنگی و سیاسی بزنند.
برای من و هر کس دیگری که برای اعتبار هنری و شخصیت هنرمندان کشور بویژه هنرپیشه هائی که تحت بدترین شرایط و زیر دستگاه عجیب و غریب سانسور دست از فعالیت های هنری خود نمی کشند و همیشه با این نوع دسیسه ها که خودشان بهتر از هر کسی می دانند از کجا آب می خورد، ارزش و احترام قائلیم، کاملن روشن است که بازیگر دختر این فیلم بیست دقیقه ای غیر اخلاقی هرگزنمی تواند زهرا امیر ابراهیمی بازیگر خوب سریال پربیننده نرگس باشد. هرگز در باور ما و هیچ آدم عاقل دیگری نمی گنجد که یک هنرمند جوان ایرانی صرفا برای کسب پول دست به چنین عمل شرم آوری بزند آن هم درست زمانی که تازه وارد کار حرفه ای هنرپیشه ای شده و در یک سریال پربیننده و پرطرف دار ایفای نقش کرده است. فکر می کنند کسی نیست که بگوید آخر در کدام کشور جهان، حتی در کشورهای که هنرپیشه ها یا هنرمندان بزرگ برای بردن گوشه ای از زندگی خصوصی خود به روی صفحه تلویزیون گاها صدها هزار دلار هم می پردازند یا در کانالها خصوصی خود که هیچ گونه محدودیتی حتی برای نشان دادن بدن یا رابطه جنسی خود ندارند، دست به چنین کاری می زنند.
کدام هنرمند حتی در بدترین شرایط کاری و زندگی خود آمده و با همچین عملی که قبل از هر چیز دیگری صرفا به خودش و با وجدان معرفتی وی ارتباط دارد، اعتبار هنری و شخصیت خود را زیر سوال برده است و به هنری بازیگری خود لطمه زده است.
اشاره به این چیزها برای روشن شدن این ماجرا البته چندان ضروزی نیست، اما مقصود من آن است که دراین مورد عاملان این دسیسه زیاد از حد افکار عمومی را ساده و ساده انگار به حساب آورده اند. چرا که این اولین بار نبوده در موارد مشابهی دست به تحقیر و ترور شخصیتی هنرمندان زده اند و از این راه حیثیت و اعتبار جامعه هنری کشور را نشانه رفته اند.
در مورد این ماجرا باید گفت که خدا را شکر این بارهنوز کسی برای ریختن خون زهرا امیر ابراهیمی فتوا صادر نکرده است .لابد منتظرند ببینند که تحقیقات آقای مرتضوی زهرا امیر ابراهیمی را مجرم می شناسد یا نه! هر چند که به لطف اطلاع رسانی روزنامه ها ونشریات وابسته به اصولگرایان و دیگر گروه های مذهبی تندرو که در این موارد همیشه اطلاع رسانیشان در جهت خدشه دار کردن اعتبار و شخصیت هنرمندان، مکمل اقدامات افرادی نظیر همین مرتضوی بوده، این دختر بیچاره اقدام به خودکشی نمود و تا یک قدمی مرگ هم رفت.
نکته ای که درآغار مطلبم نوشته ام با توجه به کارنامه عملکرد سعید مرتضوی، وزارت فرهنگ و ارشاد و صدا و سیما در برخورد با این نوع قضایا، برای ما کا بارها دیده ایم چگونه و تا چه اندازه به راحتی با شخصیت، اعتبار و حتی جان هنرمندان و در کل همه کسانی که به دلایل مشخصی برای آقایان غیرخودی هستند، چه معنی و مفهومی دارد؟ این بار آقایان قصد دارند چه پیام تاریک دیگری برای جامعه روشنفکری کشور ارسال دارند؟ چرا اکنون در این دسیسه ها بیشتر جوانان را به عنوان طعمه قرار می دهند؟ اصولا هدف از چیدن چنین دسیسه ها و ارسال چنین پیام های تاریکی چیست؟ مگر به غیر خودی های اقشار و طیف های مختلف یک جامعه چند و چندین بار پیام می دهند؟
اقدام سعید مرتضوی در رابطه با این ماجرا به خوبی نشان می دهد که وی نه تنها نمی خواهد به زهرا امیر ابراهیمی کوچکترین کمکی بکند، بلکه تا حدود زیادی تلاشی است برای اینکه در نگرش کسانی که اطمینان کامل دارند که این هنرمند جوان هرگز بازیگر این فیلم ساختگی غیر اخلاقی نیست، ایجاد شک وتردید کند و از طرفی دیگر اقدام صدا و سیما هم در رابطه با قطع پخش سریال های که زهرا امیر ابراهیمی در آنها بازی کرده است وسیله خواهد بود که با آن می خواهند وانمود کنند که هنرمندان و بازیگران به لحاظ اخلاقی و هنری قابل اعتماد و اطمینان جامعه نیستند.
فکر می کنم که چنین اقداماتی از سوی افرادی نظیر سعید مرتضوی و صدا و سیما قبل از هر چیز اقدامی است در جهت سلب هر گونه آرامش و امنیت روانی هنرمندان و بازیگران که می تواند که گاها جوانی هنرمند را آن قدر تحت فشارهای روحی روانی قراردهد که اقدام به خودکشی بکند و این دقیقا چیزی خواهد بود که مد نظر آنها ست چرا که در این صورت به راحتی ثابت می کنند که هنرمندان و بازیگران و یا هر کس دیگری که طعمه این دسیسه ها می شود فاسد است و مجرم.
خدا را شکر که زهرا امیر ابراهیمی در خودکشی ناکام ماند و همین به نظر من تاحالا توانسته است تا حدود زیادی فشارهای روحی روانیش را کاهش دهد و در طرف دیگر ماجرا نیزهرچه بیشتر شک و تردید افکار عمومی را نسبت به بی گناه بودنش را برطرف کرده است. نسبت به کل قضیه نیز می توان گفت شاید اکنون همین امر موجب شده است تا شاید آقایان کمی به خود آمده و بیشتر از این از ماجرا سواستفاده نکنند که هر گونه اقدامی در این راستا بیشتر سبب رسوائی اخلاقی خودشان خواهد بود.

چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۵

در حاشیه یک خبر

سه روز پیش یکی از سایت های سیاسی کردی در کردستان عراق که اتفاقا از سایت های معتبر نیز هست، اعلام کرد که سه عضو دستگیر شده هیات تحریریه روژهه لات آزاد شده اند. این سایت در خبر خود آورده بود که مقامات قضائی جمهوری اسلامی در جواب به شکایت های یکی از سازمان های دفاع از حقوق زندانیان مطبوعاتی کرد، اعلام کرده است که هر سه عضو این هفته نامه سیاسی را آزاد کرده اند.
اما بعد از پرس و جو و مراجعه های فراوان معلوم شد که نه تنها این سه نفر را آزاد نکرده اند بلکه کماکان هیچ کس حتی از محل نگهداری و وضعیت آنها کوچکترین خبری در دست ندارد. هنوز خانواده و وکلایشان موفق به دیدن آنها نشده اند این در حالی است که شایعات پیرامون نوع اتهام آنان در گوشه وکنار ادامه دارد و مراجع قضائی و امنیتی سنندج نیز برای این که از این شایعات که خود در اول هر دستگیری راه می اندازند عقب نماندند در دو جهت علیه این سه روزنامه نگار به شایعه پراکنی های خود ادامه می دهند . جهت اول همان پرونده سازی و زدن اتهامات ساختگی و دروغین است و جهت دوم شایعه پراکنی پیرامون آزادی و عدم آزادی آنان است.
اکنون بیش از چهار هفته از دستگیری خودسرانه آنها می گذرد و در این مدت سه بار نوع اتهام آنان را عوض کرده اند و عجیب این است که بعد از اتهام آخری و در جائی دیگر همین نهادهای و محافل امنیتی و قضائی خبر آزادی آنها را می دهند، آن هم به یک سایت غیر ایرانی.
خبر دروغین آزادی آنها را به سایتی داده اند که هشتاد درصد اخبار و گزارشات آن سایت مربوط به اوضاع امنیتی عراق و حضور امریکا در عراق می باشد و تنها چیزی که در این سایت کم تر به چشم می خورد اخبار و گزارشات مربوط زندانیان سیاسی ومطبوعاتی و مسائل حقوق بشراست و این کار را زمانی انجام می دهند که دادگستری سنندج قبل از منتشر شدن این خبر در این سایت اتهام آنان را از ملاقات با منابع عراقی و دریافت مبالغ هنگفتی از عراقی ها را، به اتهام ارتباط با آمریکائی ها و گرفتن پول های کلان از آنها برای تبلیغات قوم گرایانه و تجزیه طلبانه ارتقا داده بود.
واقعا عجیب است این گونه پیام دادند. آقایان فکر کرده اند این مردم نمی بینند و نمی فهمند و نمی دانند که چه پیامی را باید بگیرند، یا نه آقایان به قول خودشان خواسته اند به این شیوه به آمریکا و به عراقی ها بگوند که همه چیز را زیر نظر دارند و نه تنها این سه روزنامه نگار را مهار کرده اند و بلکه اگر دلشان بخواهد می توانند بازی خبر و خبر پردازی را نیز را ه بیندازند.
اولا هیچ سایت و روزنامه و منبع موثقی این خبر را نه منتشر کرد و نه تائید. دوما تمامی سایت های سیاسی و حقوق بشری چه در کردستان عراق و چه در کردستان ایران آنقدر این خبر از نظرشان بی اساس و دروغ بود که حتی یک جمله ساده در رد و تکذیب آن ننوشتند و پیام خود را ساده تر و رساتر از همیشه دادند.
در نتیجه مواردی که به آنها اشاره کردم می توان گفت که فرهاد امین پور و رضا علپور و سامان سلیمانی سه روزنامه نگار مستقلی هستند که درهفته نامه خود مشغول نوشتن در باب مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مناطق کردنشین کشور خود بودند و هستند و به هیچ نوع گرایش خاص سیاسی علاقه نشان نداده اند تا بروند و با آمریکائی ها و یا هر کشور و گروه دیگری در خارج از کشور بشینند و تعین تکلیف کنند.
چنین اتهاماتی همراه با این شایعه پراکنی ها بیشتر از هر زمان دیگری به خوبی نشان می دهد که اعضای هیات تحریریه روژهه لات همراه با یک سکوت همگانی تنها در حال قربانی شدن نوع دیگری از سیاست های سرکوب گرانه جمهوری اسلامی در غرب کشور هستند. سیاست امنیتی کردن فضای مطبوعات مدتی است که به شدت همه استان های کشور را دربرگرفته است و ادامه این سیاست هر روز تعداد دیگری از روزنامه نگاران را راهی بازداشتگاه های غیر قانونی محافل امنیتی و اطلاعاتی می کند و اتهاماتی نظیر ارتباط با آمریکائی ها و دریافت پول و تبلیغات قوم گرایانه و غیره تنها ترور شخصیتی افراد مستقل و آگاه و روزنامه نگارانی است که در میان مردم از حرمت و محبوبیت برخوردارند.

سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۵

علیه سانسور شروع شد

علیه حذف و سانسور از دست روزنامه نگاران، وبلاگ نویسان و دانشجویان و همه کسانی که اعتقاد کامل دارند به آزادی بیان و آزادی مطبوعات، غیر از نوشتن و نوشتن و نوشتن و گفتن وگفتن و گفتن به هر بهانه ای چه کار دیگری برمی آید. شاید غیر از نوشتن و گفتن در این باره تنها کار دیگری که از دست همه برمی آید شرکت در همین راهپیمائی اینترنتی علیه سانسور باشد که سازمان گزارشگران بدون مرز ترتیب داده است.
اقدام جالب و در خور توجهی است همان طور که حساسیت به این موضوع را بیشتر کرده است، سیزده دشمن اصلی آزادی مطبوعات را نیز شناسائی و محکوم کرده است.
این اقدام مدتی است که توجه افکار عمومی را بیشتر از هر زمان دیگری متوجه اعمال حذف و سانسور در سیزده کشور جهان کرده است. اما آیا این همه حساسیت کوچکترین تاثیری بر این گونه اقدامات شرم آور از سوی رهبران خودکامه این سیزده کشور دارد.
به هر حال شرکت می کنیم تا به این سیزده حاکمیت خودکامه نشان داده شود که حتی درمقابل آن 60 وبنگاری که درزندان های آنها به سر می برند تنها ترند.
آن قدر تنها که برای محکوم کردن اعمال شان علیه رسانه ها تنها به یک سایت و یا حتی یک وبلاگ نیاز است.

دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۵

دیکتاتوری که مرگش ،حتی مرگ می آفریند


سرانجام بعد از مدتی نسبتا طولانی و در یک دادگاه فرسایشی که در طول محاکمه متهمان حزب ساقط شده بعث به رهبری صدام چنین بار کار به تعطیلی جلسات دادگاه و حتی عوض کردن دو قاضی نیز کشیده شده بود، برای صدام و هفت تن از دارودسته اش حکم صادر شد. این حکم تنها حکم یکی از جنایات صدام و همکارانش می باشد که در آن صدام دستور کشتن بیش از 142 تن از شهروندان شیعه عراقی را صادر می کند. این اتهام صدام یکی از اتهاماتی بود که صدام متهم به آن شده بود. البته دادگاه بغداد، صدام را تنها برای 12 اتهام از مجموع 500 اتهامی که علیه او ثبت شده بود فرا خوانده بود و این اتهامی که صدام را با حکم اعدام با چوبه دار روبرو کرد نیز یکی از اتهامات کوچک صدام و همراهانش از این 12 اتهام اصلی بوده است.
هنوز بسیار معتقدند که باید صدام به خاطر تمامی این 12 اتهام محاکمه شود. در محاکمه صدام کوچکترین اشاره ای به جنایت وی علیه ایران و استفاده از بمب شیمایی در جنگ هشت ساله نشده است. همچنین صدام به جرم نسل کشی علیه کرد ها نیز بااینکه چند جلسه محاکمه شد ولی در این مورد نیز حکمی دریافت نکرده است.
از این ها که بگذریم می رسیم به واکنش های عجیب و در خور توجه تعدادی از مقامات عراقی و جهان و گروه های از مردم عراق.بسیاری از کشورهای جهان از جمله ایران و آمریکا از صدور این حکم علیه صدام استقبال کردند. ایران را می توان دوست نزدیک چند سال آخر حیات حکومت صدام نامید که بعد از جنگ اول خلیج دوست این آقای دیکتاتور شده بود و به یک باره آن همه اسیر و خسارات و تلفات و شهید را تنها به خاطر دشمنی او با آمریکا از یاد برد. آمریکائی ها نیز با این که در جنگ هشت ساله از حامیان اصلی صدام بودند اما به محض پایان جنگ با ایران از همان روزهایی که در کاخ های صدام عکس های لنین و استالین را دیدند و حضور روسها و چینی ها را بیشتراز خود دیدند، دشمنی هایشان را آغاز نمودند دشمنی هائی که سرانجام اکنون صدام را به یک قدمی چوبه دار رسانده است.
اما از دیروز که حکم مرگ برای صدام صادر شده است بسیاری از مردم بویژه شیعیان جنوب به ابراز شادی پرداخته اند و درمقابل تعدادی از گروهای عرب نیز در شهر تکریت علیه این حکم اقدام به تظاهرات اعتراضی کرده اند و این گروه های عرب سننی چندی پیش نیز با انتشار بیاننامه ها و برگزاری گردهمائی های کوچکی نه تنها خواهان آزادی صدام بودند بلکه علنا خواستار برگشتن صدام به قدرت بودند که با تذکر شدید دولت مالکی روبرو شدند.
اتحادیه اروپا نیز با اجرای حکم اعدام صدام مخالفت کرد و چند سازمان حقوق بشری جهانی و چند گروه دیگر نیز همینطور . اما از همه این مخالفت ها و موافقین اعدام صدام به نظر جلال طالبانی که رسیدم خیلی تعجب کردم. آقای طالبانی با اینکه دادگاه صدام را عادلانه خواند اما از اعدام صدام چندان راضی به نظر نمی رسید. این آقای طالبانی همان جلال طالبانی است که روزگاری از سوی همین صدام حسین شناسنامه اش باطل اعلام شد وآقای دیکتاتور نامش را از شهروندی عراق پاک کرده بود و بماند که صدام با کردهای تحت رهبری طالبانی چه ها که نکرد.
اکنون آقای طلبانی که در مسند قدرت قرار گرفته است مثل این که از مخالفان مرگ صدام است البته این مخالفت نه از این است که آقای طالبانی فکر کند که صدام شایسته مرگ نیست بلکه از روی مخالفتش با اجرای حکم اعدام است و یا شاید آقای طالبانی از معدود کسانی باشد که بشتر از هر کس دیگری می داند که صدام چقدر دیکتاتور و جنایت پیشه است و شاید فکر می کند که صدام دیکتاوری است که حتی مرگش هم مرگ می آفریند. به همین دلیل صدام با همه دیکتاتورهای دیگر فرق دارد.

یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۵

سه عضو دستگیر شده هیات تحریریه روژهه لات آزاد شدند

یک از سایت های خبری کردی اعلام کرد که امروز جمهوری اسلامی اعلام کرده است که سه روزنامه نگار دستگیر شده هفته نامه سیاسی روژهه لات را آزاد کرده است.
این خبر خیلی خوشحالم کرد به همین دلیل نتوانستم صبر کنم تا این خبر را منابع دیگر نیز اعلام وتائید کنند. حتی صبر نکردم که حداقل سایت انسانیت وابسته به سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان این خبر را اعلام کند.
با اتهامی که متوجه این سه روزنامه نگار کرده بودند اصلا فکر نمی کردم که به این زودی آنها را آزاد کنند.
رضا علی پور، فرهاد امین پور و سامان سلیمانی به اتهام دریافت مبالغ هنگفتی از منابعی در شمال عراق دستگیر شده بودند که مدت کوتاهی بعد از اعلام این اتهام آقایان اتهام این سه روزنامه نگار را به رابطه با آمریکائی ها و دریافت پول از آنها ارتقا دادند. در حالی این اتهام را متوجه اعضای هیات تحریریه روژهه لات کردند که با توجه به فعالیت های مطبوعاتی آنان و شناخت کامل مردم از این سه رونامه نگار هیچ کس چنین اتهامی را برای آنها نمی پذیرفت.
در هر حال امیدوارم که این خبر خوشحال کنند درست باشد و هر سه نفر آزاد شده باشند و تا حدودی نگرانی ها در مورد وضعیت تعداد دیگری از فعالین مطبوعاتی بر طرف شود.
سعی خواهم کرد که در هر صورت جزئیات ماجرا و چگونگی آزادی آنها را به دست آورم و زود بنویسم. فقط خدا کند که خبر راست باشد چرا که بعضی وقت ها به این حرف های منابع قضائی، چندان نمی توان اطمینان کرد.

شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۵

اقلیت های مذهبی قربانی امنیتی شدن فضای کشور می شوند

در خبر ها آمده بود که یک بار دیگر به دستور وزارت کشور تعدادی از نهادها و ارگان های امنیتی و نظامی و البته با همکاری کامل استانداری ها برای اعمال فشار بر جامعه بهائیان کشور خیز برداشته اند. در طول یک سال گذشته این سومین باری است که وزارت کشور با ارسال نامه های محرمانه به نهادهای امنیتی و قضائی، برای اقدام عملی علیه بهائیان داخل کشور قدم برمی دارد.
این مساله مدت ها ست که فکر من را به خود مشغول کرده است چرا که من واقعا نمی دانم وجود یک اقلیت چند هزار نفری در یک کشور هفتاد میلیونی چه ضرری به حاکمیت رسانده که باید از پاسدار و لباس شخصی و بسیجی تا استاندار و وزیر کشور باید برای کنترول و مراقبت ویژه از آنها وارد عمل شوند.
به یاد دارم زمستان گذشته نیز وزارت کشور در نامه ای محرمانه برای ستاد کل نیروهای مسلح کشور خواهان شناسائی بهائیان کشور شده بود و حالا نیز ظرف چند روز گذشته ضمن فرستادن نامه های محرمانه خواهان تکمل کردن پرشس نامه هائی از سوی استانداری های کشور شده است تا تمام فعالیت ها اقتصادی و اجتماعی بهائیان را بادقت و ظرافت کنترول کنند چرا که آقایان تشخیص داده اند که بهائیان تحت فعالیت ها اقتصادی و اجتماعی به ترویج عقاید خود می پردازند.
معلوم نیست وزارت کشور چگونه توانسته است کشف کند که بهائیان در این کشور آنقدر آزادی عمل دارند و آنقدر در این کشور ابراز عقیده بوپژه عقاید مذهبی آزاد است که یک شهروند بهائی بدون واهمه و هیچ گونه ترسی تمام زندگی را رها کرده و به ترویج عقاید خود مشغول است. آیا اصولا با توجه به حاکمیت موجود و همچنین با توجه به اعمال فشارها بر همه اقلیت های مذهبی و نامه های محرمانه ای که بین وزارت کشور و نهادهای امنیتی و نظامی در این موارد رد و بدل می شود هیچ شهروند ایرانی جرات دارد که حتی به راحتی بگوید که بهائی یا مسیحی یا جزو هر اقلیت دیگر مذهبی هست؟
بهائیان کشور حتی به اندازه تعداد انگشتان دست در کدام نهاد فکری، فرهنگی،علمی و آموزشی در این کشور مشغول به فعالیتند که آقای وزیر به شدت نگران ترویج عقایدشان شده است؟ مگر همین آقای وزیر و همین نهادها و ارگانهای امنیتی و نظلمی به همین بهانه ها بسیاری از اقلیت های مذهبی را ضمن محروم کردن آنها ازتقریبا تمام حقوق شهروندی، حتی در مواردی سرکوب هم نکرده اند؟
در دستور جدید وزارت کشور برای کنترول و مراقبت کردن شدید از بهائیان مساله جدیدی وجود دارد که اوج حقارت حاکمیت در مقابل اقلیت های مذهبی بویژه بهائیان را نشان می دهد. آقای وزیر دستور داده است که پرسشنامه های مفصلی تکمیل شود که در آن به خوبی وضع مالی، تعامل اجتماعی و ارتباط آنها با محافل خارجی مشخص شود. با نگاهی کوتاه به کارنامه این حاکمیت در بر خورد با اقلیت های مذهبی خیلی راحت می توان پی برد که چنین اقدامی چیزی نیست غیر از آغاز یک دوره دیگر از سرکوب ها علیه پیروان مذاهب و ادیان دیگر و امنیتی کردن هرچه بیشتر فضای کشور است که برای آن بهانه ای بهتر از وجود چند هزار بهائی در داخل کشور گیر نیاورده اند. جمهوری اسلامی در نظر دارد با همین اعمال فشار ها بر یک گروه یا یک قشر و یا یک اقلیت مذهبی به طور مداوم فضای کشور را همچنان امنیتی نگهدارد تا به راحتی به سرکوب ها و اعمال فشارها بر همه ادامه دهد. این بار نیز برای چندمین بار می خواهند بهائیان کشور را قربانی سیاست های سرکوبگرانه خود کنند.